اکبر افتخاری اسطوره ی شهر ما بود

ساخت وبلاگ
روز اول مهر است، نخستین روز پاییز و نخستین روز مدارس. من هم نقبی زدم به شصت و اندی سال پیش و به هفت سالگی ام. به روز نخست مدرسه.   کار دشواری نبود این سال را به یاد آوردن. مانند تصاویر زیر در ذهنم حک شده است. با پونس به دیوار تنهایی و غربت ذهنم چسبیده است. مثل این عکس ها که در زیر آمده اند و کهنه می شوند اما پاک نمی شوند. برای همیشه.    نمی دانم چه بود مرا واداشت آن خاطره را با شما تقسیم کنم. نخستین روزی که کلاس اول دبستان "پهلوی" را شروع کردم. در دبستانی که عمارتی قدیمی بود. و زیبا. زیبا شاید بخاطر آن که با گلهای سفید یاسی که عطر آن ها صبح ها مدرسه را پُر می کرد عجین شده است. و با عطر با هم بودن. در زادگاهم بندر بوشهر و جالب این که زنده یاد آتشی تازه دانشسرای معلمی را در شیراز تمام کرده معلم پسرخاله ام اینا بود که دبیرستان و سیکل اول را می خواندند (مدرسه پهلوی از اول تا نهم داشت) و ناظم مدرسه هم گویا بود.   توی عکس کوچکتر از همه منم و وسطی پسرخاله ام شیردل که تنها با خاله ام زندگی می کرد و دست راست هم برادرم غلامرضا که کلاس چهارم را می خواست شروع کند. کُت و پیراهن را عکاس به ما قرض داد. عکاسی در بوشهر که نامش یادم نیست، سهل است که مکان آن را هم گم کرده ام. در پس غبار سال ها. در حقیقت در خرمشهر زندگی می کردیم و پدرم ناخدای بندر بود و با اینهمه از نداری، من و برادرم را نزد خاله ام که او هم بضاعت چندانی نداشت فرستاده بودند. سال بعد به خرمشهر باز گشتیم و به دبستان جزایری رفتیم. با تمام نامرادی ها خاطره بدی از آن سالها ندارم. فقیر بودیم اما با اینهمه این خاطره ها مانند. نمی دانم اگر امروز بود چه خاطراتی را با خود به سالها بعد می بردم. اکبر افتخاری اسطوره ی شهر ما بود...
ما را در سایت اکبر افتخاری اسطوره ی شهر ما بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daryayefars بازدید : 71 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 4:39

آن روز یکشنبه بود ....تورج پارسیبیست و یکم اگوست دوهزار چهاردهتو ی راه که داشتم می رفتم شعر بیژن را می خواندم ، مثنوی سفره ی شیرازش را :کاشکی دلت یی شبی پرپر کنهسرنزده یاد " سمندر " کنهمیگن کُمین نیسّی ولی من بازمسفره شیراز و برت میندازم .....رفتیم و رسیدیم خدمت معصومه خانم و کاکا مرتضا محمودی ! البته به ناهار که آشکار بود حتما جهان بر محور ماهی آن هم به سبک بوشهری خواهد چرخید ، دفعه پیش هم قلیه بود !این گوناگونی آب هوای ایران بررنگارنگی خوراکی ها افزوده است ، گیلانی یک جور می پزد با حال و هوای آنجا و چه نام ها و چه بوهایی و چه طبخی . آذری ها جوری دیگر ، کردها باز جوری دیگر و....... به جنوب می آیی نیز آرایش خوراکی خودرا دارد البته بندری ها هم یک هویت خوراکی ویژه دارند !که ماهی نقش تعین کننده دارد البته پر فلفل ، اما معصومه خانم دستش به گفته ای " عدل " است !یک بار دوستی دیگر که او هم تبار بوشهری دارد مرا به قلیه ماهی خواند ، با میل بالاتر از وافر پذیرفتم و کمی التماس و دعا که تندش را دوست دارم فلفلش را بیش کنید !!!!!!روز موعود ملکی ورکشیدیم و رفتیم خوش آمدی و در دم میز چیده شد و چهار بطری پپسی بزرگ جلوی من گذاشته شد ! از مرد خانه پرسان شدم پاسخ داد اگرم بیشتر نیاز بود چندتای دیگر هم هست !!!! دیدم یک جور گوشزد است ، یک جور می گوید حواست باشد ! من عادت دارم قلیه را تلیت بکنم ، نخستین قاشق را که در دهان گذاشتم معنای پر حجم پپسی را فهمیدم ! عرق بر پیشانیم نشست و دهانم به فریاد در آمد ! دیدیم مقصر خودم بودم که گفتم خیلی تند باشد این ایران خانم هم رفته هرچه فلفل سرخ تو خونه داشته شایدم از همساده ها قرض کرده ریخته توی این قلیه !!!!!!!!! به هر جهت خوردم مکافات پس آن خود سناریوی دیگری اکبر افتخاری اسطوره ی شهر ما بود...
ما را در سایت اکبر افتخاری اسطوره ی شهر ما بود دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daryayefars بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 4:39